سپـﯦـــددشـﭠـــ سراﮮهمـﮧ

شـﮩࢪﮮ دࢪ مـࢪڪز آبشاࢪهاﮮ بـﭔشـﮧ ،گـࢪﭔﭞ،چڪان،ﭡـلـﮧ زنگ(شوﮮ)

کلام - خاطره شهــــدا 1

 همین که زن برای خدا و از روی آگاهی بتواند بخش عظیمی از جامعه را در میدان خانه و خانواده، خوب اداره کند، این جهاد است. شهید دکتر بهشتی

 

 زمانى كه اعلام شد آزادگان كشورمان برمى‏گردند، پدرم را در خواب دیدم. لباس سفیدى به تن داشت و روى آن لكه‏هاى خون بود. به من گفت: «دخترم! من نمى‏آیم، منتظر من نباشید.‌» همسر شهید در خاطره‏اى از ذبیح اللّه گوید: «عملیات آزادسازى خرمشهر بود. ما امیدى به بازگشت او نداشتیم. وقتى آمد، آرنجهایش زخمى بود. علت را پرسیدم. گفت: «از بس آتش شدید بود، مجبور بودیم مجروحان را روى پشت خود بگذاریم و سینه خیز برویم.‌» ذبیح اللّه عامرى در تاریخ 28/11/64 با گلوله مستقیم توپ به شهادت رسید.   شهید ذبيح الله عامري

 

منبع : ر. ك: تا كوى نیكنامى، ص 33و 34

 همین که زن برای خدا و از روی آگاهی بتواند بخش عظیمی از جامعه را در میدان خانه و خانواده، خوب اداره کند، این جهاد است. شهید دکتر بهشتی

زمانى كه اعلام شد آزادگان كشورمان برمى‏گردند، پدرم را در خواب دیدم. لباس سفیدى به تن داشت و روى آن لكه‏هاى خون بود. به من گفت: «دخترم! من نمى‏آیم، منتظر من نباشید.‌» همسر شهید در خاطره‏اى از ذبیح اللّه گوید: «عملیات آزادسازى خرمشهر بود. ما امیدى به بازگشت او نداشتیم. وقتى آمد، آرنجهایش زخمى بود. علت را پرسیدم. گفت: «از بس آتش شدید بود، مجبور بودیم مجروحان را روى پشت خود بگذاریم و سینه خیز برویم.‌» ذبیح اللّه عامرى در تاریخ 28/11/64 با گلوله مستقیم توپ به شهادت رسید.   شهید ذبيح الله عامري
منبع : ر. ك: تا كوى نیكنامى، ص 33و 34
[ جمعه 1 شهريور 1394برچسب:کلام - خاطره شهــــدا 1, ] [ 13:32 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]

کلام - خاطره شهــــدا 2

 وقتی تابوتها می گذرند ماندگان ز خجلت در پناه دیوارها پنهان می شوند . اما هر روز از این گذر شهیدی می گذرد . و من و تو هر روز در گریزیم. از دست نوشته هاي شهيد صادق مزدستان

 قصه‌ي همت،‌ بعضي صفحاتش،‌ مثل قصه‌ي خيلي‌هاي ديگر است و بعضي‌هاش فقط مال خود او است. او هم قصه‌ي به دنيا آمدنش هرچه بود،‌ مثل همه‌ي ما‌ وقتي آمد گريست. بچگي كرد. تا بزرگ شود، تسبيح تربت‌ها خورد. مدرسه رفت. حتي گاهي از معلمش كتك خورد و گاهي به دوستانش پس‌گردني زد. بعضي تابستان‌ها كار كرد. دوست داشت داروسازي بخواند،‌ ولي در كنكور قبول نشد. بعد دانش‌سرا رفت و معلمي كرد. او هم قهر و عشق،‌ هر دو،‌ را داشت. خنديد و خنداند. زندگي كرد. هم‌راه شد. رفت و گرياند. تنها چيزي كه او را در اين دو‎ْر ماندني كرد،‌ راهي بود كه به دل‌ها باز كرد و عشقي كه آفريد. قصه‌اش،‌ قصه‌ي دوستي است كه هم‌راه شد،‌ همسري است كه عشق ورزيد، پدري است كه دل كَند. قصه‌ي زندگي او گاه صفحه‌هايي دارد كه به افسانه مي‌ماند، اگر به آسمان راهي نداشته باشي.   شهید ابراهیم همت
منبع : برگرفته از مجموعه كتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | مريم برادران

[ دو شنبه 2 شهريور 1394برچسب:کلام - خاطره شهــــدا 1, ] [ 18:54 ] [ مـﭔﻼد♥ڪـࢪدﮮ ] [ ]